امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

عروسک

بیچاره عروسک دلش میخواست زار زار بگرید.اما خنده را برلبانش دوخته بودند
18 خرداد 1392

کنسل شدن مسافرت

پسر نازم قرار بود بریم شمال ولی نشد بازم ببخشید چون من اصلا حالم خوب نبود.اما سه شنبه ناهار رفتیم ددر و بیرون بودیم تاشب کلی هم قلیون کشیدم عجب کیفی کردیم. تازه از بس  خسته بودی حاضر نبودی بخوابی حتی یک زره. تا اینکه شب اومدیم خونه و من تو رو با هزار زحمت خوابوندمت. گلم. تا صبح اصلا بیدار نشدی چون از بس خسته بودی . حسابی. صبح که از خواب بیدارشدیم . من برنج و درست کردم . و ظرف هارو اماده کردم تا بریم . بیرون. . رفتیم شاندیز نشستیم. چقدرم درخت توت داشت و تو توت میخوردی. و من از فرصت استفاده کردم که بهت یاد بدم بگی . توت. . تو توت میخوردی اعتراضم میکردی که چرا بهت توت نمیدم یا کم میدم . اخه مامانی پاییناش نرسیده بودن . وبالاهاشو دستم نمی ر...
16 خرداد 1392

عکس های تولد امیرم.

امیر مامان تو 12.3.90 هستی ولی مجبور شدیم زودتر برات تولد بگیریم. چون 3خرداد عمو مصطفی  تهران بودذ و 10 خردادم قراربود همه برن مسافرت و نشد برات بیگرم.  ولی خیلی خوش گذشت. اینم عکس تولدت عزیزم. کیک تولدت به سلیقه باباجونت بود خیلی قشنگ سلیقه بابات. ...
15 خرداد 1392

تولد امیرم.

امیرم امروز به دنیا اومد . بعد دوروز اذیت و اعذاب بالاخره پاهای کوچولوی قشنگش رو رو این زمین خاکی گذاشت. خدایا باورم نمیشههههه که به این زودی دوسالش هم تموم شده . خدایا شکرت. زندگی چه خوب باشه چه بد. چه تلخ باشه چه شیرین میگذره. سخت میگذره ولی میگزه. و فقط خاطرش تو ذهنت میمونه. باورمنمیشه امیری که اصلا باور نمیکردن زنده بمونهالان 2 سالش تموم شده. و دو سال باهم توی یک زیر سقفیم. . من به این ایمان دارم که . اگه خدا بخواد یکی تو این دنیا باشه. هرکاری میکنه تا زنده بمونه و تو این دنیا سالم زندگی کنه. میدونی چرا اینو میگم مامان واست. چون توی بیمارستان که بستری بودی . من یک هم تختی داشتم اونم بچش مثل شما زود به دنیا اومده بودش. . دکتر شما یکی بو...
12 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام عشق مامان امروز بعد چند روز نبردنت به کاردرمانی امروز بردمت ماشالله که حسابی واسه خودت اقا شدی  عزیزم . اروم تر شدی دیگه اصلا جیغ نمیزنی . وقتی کاردرمانت یعنی اقای غلامی بهت میگه من کاردرمانیت کنم با اون زبون شیرین بچگیت بهش میگی نه . . و واسش تازگیها بوس میفرستی واسشون. . هرکی تو اون مطب میبینتت . با حرف زدنت و خندیدنت حسابی همه قربون صدقت میرن. و همه هرکی تو اون کاردرمانی میبینه یا بیرون تو رو میبینه و بهم میگه تو ی قیافت یک مظلومیت خاصی داری که . اکثر بچه ها ندارن این مظلومیت و این طرز نگاهت . همرو جذب خودت میکنی . عشق مامان. دوست  دارم.
11 خرداد 1392

بدون عنوان

    دلم گرفته دلم میخواد برم یک جای دور یک جای بلند برم جایی که هیچکس نباشه جز من و خدا دلم میخواد برم فریاد بکشم .و های های گریه کنم تا شاید خدا بتونه صدامو بشنوه . یکم باهاش حرف بزنم . و دلم میخواد بدونم تو این شهر بزرگ کیا دارن غصه میخورن و کیا خوشحالن . . دلم هوس یک گریه  ی حسابی رو کرده ...
9 خرداد 1392

بدون عنوان

یک نفر واسم ایمیل زده بود . گاهی اوقات دستهایم به ارزوهایم نمی رسند شاید چون ارزوهایم بلندند ولی درخت سرسبز سرسبز وشاداب صبرم می گوید. امیدی هست چون خدایی هست..........اری و چه زیبا نوشته بود! همواره یاخود تکرار میکنم امیدی هست.چون خدایی است  
9 خرداد 1392

دلیل تنهایی

دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم وقتی صحبت کردم و تنها شدم وقتی دوست داشتم و تنها ماندم دانستم باید تنها شد وتنها ماندتا خدارا فهمید
9 خرداد 1392

دلیل نبودنم این چند وقت

پسر م ببخشید که چند وقت بود نیومده بودم چیزی بنویسم . چون خیلی دلم گرفته بود خیلی اصلا حوصله هیچ چیزو نداشتم . نمی دونم چرا.از همه چیز بدم میومد حتی از خودم. نمی دونم چرا. امیرم دیروز رفته بودم خونه داداش اینا (عمو محمد)داشتم با امیر علی بازی میکردم . و داشتم بغلش میکردم همچین باحسرت نگاه میکردی منو انگاری دارم بزرگترین ظلم و در حقت میکردم. عصر که اومده بودیم خونه تا اخر شب همش نق نق میکردی تا همش بغلت کنم و باخودم باشی یا اینکه از کنارت جم نخورم. . قراره برات داداش یا یه ابجی بیارم ولی میترسم که تو روحیت تاثیر بزاره . نمی دونم چکار کنم تو دوراهی گیر کردم. عزیزم. خیلی دوست دارم اگه گاهی دعوات میکنم یا گازت میگیرم ببخش مامان و میبخشی؟
9 خرداد 1392

بدون عنوان

همیشه فکر میکردم چون گرفتارم به خدا نمی رسم ولی حالافهمیدم چون به خدا نمیرسم گرفتارم
5 خرداد 1392